.0013.

جامی سیاه در اندرون تن
و قلبی سرخ در حاشیه چشم.
آزمونِ لحظه‌های یأس
در لرزه‌های بینی ِ بهار
(بهار را چنین می‌گریی؟)

و بسترِ پوشال و یخ در دشتِ سینه
و طوقی از رنج در گشادگی لبخند.
آسمان را بنگر!
دستی بر واپسین پلهِ نردبان کوه
غُبارِ آفتاب را به سپیده‌ای دیگر
پاک نکرد