.0015.

مقصدت ای دوست
سرزمینی داغ
آنجا که آفتاب در صمیمی‌ترین ِ فاصله‌ها
نگاهت می‌کند
و الماس چون دانه‌ی اشکی می‌درخشد
به دیاری که در آن آب و علف
رؤیایی است.
من در آن روز
که تو مشتاق و خموش
سر برآوردن ِ یک غنچه‌گل ِ زیبا را
- در خانه -
نگران می‌مانی
با همه‌ی باران ِ چشمانم
به ضیافت ِ تو
خواهم آمد.