.0049.

نه!
تا پیش‌تر نیایی
در نمی‌یابی
که چه تابستان سوخته‌ای داشته‌ام من
بی‌تراوش ِ تو.

تا نزدیک‌تر ننگری
در نخواهی یافت
که چه ترس بی‌شکیبی را در شریان‌های خود عبور داده‌ام
بی حضور ِ سیال ِ تو.

دستت را تا آشفته حضورم نکنی
هذیان پر تَعَبم را در عضلات ِ مغزم
تعبیر نخواهی کرد.

با این همه
پروایی نیست
حیرت لطیفت را میزبان جنونم کن
تا بودن..
تا شدن..
تا سیرابی نفس.