تلخ است
میدانم
در کویر، چاهی پر آب بودن
و در انتظار تشنهترین لب
در طراوت خود پیر شدن.
سیبی رسیده بر درخت کُفر بهشت بودن
و در انتظار آدم و حوایی اَبتر
به پرشبنمترین ِ نگاه پژمردن.
صریحترین لهجهی زمان بودن
و در پروای ناقوس پایان
عمر را بیوقفه پیمودن.
تلخ است
میدانم
با تنی عریان و لَخت
آلوده به مس و نمک
از این خاک برآشفتن
و چهره را در غبار ِتوفان ِ انتظار
آژیدن.
تلخم
میدانم.