حافظهی بشری دچار نسیان شده است. سرعت وقایع بهگونهای است که چیزی در خاطر نمیماند. قرار نیست که مسائل بسیار بزرگ باشند تا در یادها ماندگار شوند. همین حوادث عادی است که از کنارشان میگذریم و بهتنهایی بر فراموشی تکیه میدهیم. برای من ادبار و ناگواریها چندان فزون ز اندازه شده است که میباید جایی باشد تا آنها را بایگانی نمایم. حوادث شاد و شیرین در زندگیام نادرند و حوادث تلخ پر شمارند. جایی را برای هر دو میخواهم. هرچند قدرشان و حجم و فشار هستی در مورد هر دو یکی نباشد.
ادامه...
با ستارهی شوق این منم در آستانهی چشمان تو. و میدانم چندان پاکم که ذوق لطیف انتظارم را حس کنی. چشمت را آسوده بر هم بگذار؛ رؤیایت را تا خورشید خواهم زیست. و حجیمترین شب زمین را بر برودت نافذ خاک گام خواهم زد. * نه! این فصل سرد را دیگر پروایی نیست پروایی نیست.