ای دوست
زادگاهت کجاست؟
در قعر کدامین آبگیر نا ایمن
در آشیان آشفته کدامین کرکس گرسنه
بر چشمان نگران کدامین چلپاسه
بر استوای کدامین درد ناشکیب؟
زادروزت
بر دیوار کدامین غار نقش بسته است
که اینک چهرهات را
دیگر
به یاد نمیآورم؟
تیر کدامین جنگاور
قلبت را به سوفاری دیگر
نقب زده است؟
بر بانگ کدامین محکوم منتشر شدهای
که جرقهی آتش را در چشمانت
دیگر
از خاطر نمیبرم.
زادگاه و زادروزت
به کجا و به چه هنگام بوده است
که من
اینگونه
چون خاطری گریان و آواره
بر بادبان تقدیر
میوزم؛
ای دوست!