.0242.

کنار پنجره می‌ایستی
و چیزی نمی‌بینی
نه مزرعی شیدا
نه یالِ عاشقِ مادیانی بی‌پروا
نه رقصِ سَروی در باد
نه حوض و نه ماهی
نه آبی آسمان و نه خط دور افق
همه غایبند
همه
از منظر تو غایبند
جز مخروطی از باد
که باقیمانده کلبه‌ی مقابل را
از آخرین جرعه‌های خاطره‌ی دختری که عاشق بودی
تهی می‌کند.