به اندوهی هزار ساله
عادت کردهام
زیر این آسمان
که گاه میبارد و
گاه ...
و امید
تکهنانیست
که بر کنار پنجره میگذارم
که گنجشکی میرُِباید.
::
اندوه
دست من است
که بذر میپاشد
در منظرِ مترسکی محزون
که بارشِ هر ساله را نظاره میکند
و من
کِشتِ دِیمی دیگر
را اندیشه میکنم
::
به اندوهی هزار ساله
عادت کردهام
و امید
- همچنان -
تکهنانیست
که بر کنار پنجره میگذارم
تا گنجشگی برُباید
و شاید اندوهی هزار ساله را...