-
.0023.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:27
قافیه را میبازم ولی او را نه.
-
.0022.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:27
پاکی پروازش معصومیت ارتفاع را میآموزد.
-
.0021.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:25
گزاف آمد خاطرهام در طراری آن شوخ ملیح اینک او نیست و بهجا مانده لبخندی چاکچاک و به یغما رفته بر چشمانی منتظر.
-
.0020.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:25
و این منم منجی واپسین و هیچ معجزتی ندارم جز آنکه زخمی باشم بر لکنت فرسوده ی زمان. این منم و الواح ده گانه ای که هیچ را ممنوع نکرد جز آنکه ده بار عشق را ممنوع کرد. و این منم پیامبری که خنجر را بر گلوی فرزند خود برد و هیچ گوسفندی به نجات آدمی فرود نیامد. و این پیامبر شرمگین واپسین که پیامش را فراموش کرده است چرا که حجت...
-
.0019.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:24
و این منم اندوه واپسینی که شادی نخستینت نیز بود. و این تویی شادی نخستینی که اندوه واپسینم نیز بود.
-
.0018.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:23
اندوه ِ بیقرار توست که بر کاغذ ِ بیخط نگرانی را هاشور میزند.
-
.0017.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:22
دروغ ممنوع است این را گفت و اعدامش کردند. روزها میگذرد و هنوز راستی ممنوع است.
-
.0016.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:58
در جزیرهای که با اقلیمِ اکنونش پیوندی نیست چون دردی کهنه متروک اوفتادهای. با پر ِ مرغان دریائیت پیوندی نیست زیرا که پرواز را رویش در نهان همدلی دانسته بودی. هماوردی با پرواز را بارها آزموده بودی وینک حسرت ِ پرواز پریشانت میکند. چون ساغری تهی ماندهای و دریغا دریغ مِی، مستی را، نه آنچنان افزونت کرد چنانکه افسونت...
-
.0015.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:58
مقصدت ای دوست سرزمینی داغ آنجا که آفتاب در صمیمیترین ِ فاصلهها نگاهت میکند و الماس چون دانهی اشکی میدرخشد به دیاری که در آن آب و علف رؤیایی است. من در آن روز که تو مشتاق و خموش سر برآوردن ِ یک غنچهگل ِ زیبا را - در خانه - نگران میمانی با همهی باران ِ چشمانم به ضیافت ِ تو خواهم آمد.
-
.0014.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:57
آن سوی این نمود گهوارهی منظومهای میجنبد که این یادگارانِ متروک تبسم لب را فراهم نمیسازد. ایمان این رودخانه زانو نمیزند در بارگاه تالابهای جادوگر آن سوی این نمود آفتابی دلپذیر با نام ِ ما با نام ِ آزادی قد میکشد.
-
.0013.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:56
جامی سیاه در اندرون تن و قلبی سرخ در حاشیه چشم. آزمونِ لحظههای یأس در لرزههای بینی ِ بهار (بهار را چنین میگریی؟) و بسترِ پوشال و یخ در دشتِ سینه و طوقی از رنج در گشادگی لبخند. آسمان را بنگر! دستی بر واپسین پلهِ نردبان کوه غُبارِ آفتاب را به سپیدهای دیگر پاک نکرد
-
.0012.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:55
نارنج غروب که میپژمرد به جستجوی ماه باید تا قله برآیی. در ضلال این شب معلق راه به سختی مسیری در اختیارت خواهد گذاشت به قله که در رسی شب میپرد و ماه در شیب آن سوی کوه دزدانه میگریز
-
.0011.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:54
اگر دستی در گرو نبود، حصاری نبود... و تپشِ قلب را طراوت دل مفهوم میکرد. و آنگاه از نگاه خوشهخوشه نور - چنان- چیده میشد تا تب لبریز شدن در دستان تهی فروکش کند. رهایم مکن در این گود ِ بیخورشید ورنه این مُحاقِ تلخ را هیچ شهابی تلنگر نخواهد زد.
-
.0011.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:53
اگر دستی در گرو نبود، حصاری نبود... و تپشِ قلب را طراوت دل مفهوم میکرد. و آنگاه از نگاه خوشهخوشه نور - چنان- چیده میشد تا تب لبریز شدن در دستان تهی فروکش کند. رهایم مکن در این گود ِ بیخورشید ورنه این مُحاقِ تلخ را هیچ شهابی تلنگر نخواهد زد.
-
.0010.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:52
آهسته میرویم در سایه آهسته میرویم در باد میایستیم در کنار پنجرهها منتظر میمانیم در انتهای صف مینشینیم بر لبهی تلخ یک بغض کمی آنطرفتر نشستهاند برخی افراد برخی نامها و میشنویم برخی زمزمهها را آهسته میشکنیم در یاد آهسته میشکنیم در نور آهسته میشکنیم در حنجره و صدای زمزمهی ما را میشنوند برخی افراد برخی...
-
.0009.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:40
اینک طبیعت! و باران، و قندیلهای ِ ژالهکوب بر سوزنکهای کاج و شرابههای ِ پرتو نور که کبود ِ مانای افق را در این شب ِ بنفش، هاشور میزند. و گیاه که عصاره گرم و نمورِ حیات را از مغناطیس زمین به سوی آوندهای خود برمیمَکد و انعکاس ِ لاژورد ِ گیتی در کِرتْهای شطرنجی ِ شالیزار و پرش ِ خفه و دلاویز پروانهها در شرجیِ...
-
.0008.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 19:33
تمامی خفتهگان درد را میبینیم که خفتهاند. برایشان از عطر دارچین و بوی کرفس خواهیم گفت از مزهی تلخ بادام و شکوفههای نارنج. برایشان خواهیم گفت از زمان خواب درد را تقسیم کردهایم در پهنای شب در درازای رود. تمامی خفتهگان درد را خواهیم گفت آسوده بخوابید که ما امشب تا روشن شدن روز خواب شما را خواهم پایید تا درد در...
-
.0007.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 14:51
نقشت چه دور... همچون دلی ناشاد!
-
.0006.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 14:50
یلدا، لمیدن بر نازکایِ حریر دلیست در ظلماتی قیرین. و روشنای روز را و طعم آزادی را در تلألوی نگاهی چشیدن.
-
...
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 14:47
آدم توی جندهخانه به واقعیت نزدیکتر است تا توی صومعه. ماریو بارگاس یوسا؛ گفتگو در کاتدرال
-
.0005.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 14:36
جهان از آدم و حوا آغاز نشده است جهان، با تولد نوزادی از ذات نور از فاحشهای معصوم و پیر با پستانی چروکیده آغازید. در دلتای اندوه و لجن در گذر بیتفاوت رودی که به دریایی به گندابی در جایی در دوردستی سرریز میشود و از یاد میرود.
-
.0004.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 14:35
*وصیت* دخترم همین زنی که ساکت خوابیده زیر دست تو آرام بشورش آرام با احترام تمام آخر او هم روزی آدمی بوده برای خودش با غمهای کوچکش با شادیهای اندکش و غصههای مدامش پای خیس و چروک همین زن روزی در تاکسی لکنتهای مردی را تا مرز خلسه برده بوده از یک سایش کوتاه و مختصر این زن همین زنی که ساکت خوابیده و دهانش چون غاری...
-
فرهنگ مرگ و بازتولد در مدرنیته
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 14:31
دکتر محمد صنعتی منبع: شهروند امروز برخی گمان دارند که چون من «صادق هدایت و هراس از مرگ» را نوشتهام یا «زمان و نامیرایی در سینمای تارکوفسکی» را و به ویژه «درآمدی به اندیشه مرگ در فلسفه غرب» را پس لزوما میباید یکی از «مرگاندیشان» نمونهوار این سرزمین باشم که معتقد است به آنچه در مرگاندیشی زندگیگریز سنت عرفان و...
-
راز ِ تن ِ زن
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 14:27
- میگویند آنچنان که مرد از خیانتِ زن ویران میشود، زن از خیانتِ مرد ویران نمیشود. آن جملهیِ مشهور را هم لابد شنیدهاید که «مرد تنِ زن را میخواهد و زن قلبِ مرد را.» حالا البته درست است که هر دو هم تن و هم قلب را میخواهند اما مسئله این است که کدامیک کدام یکی را بیشتر خواهان است. گویا زن ترجیح میدهد که مردش در...
-
.0003.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 14:02
آتش است نفسم ققنوسی نوپا در میان آب و دریا دلم سخت میگیرد هنگام که دریا جوابی برای اشکم نیست
-
.0002.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 14:00
آستینت از اشک خیس بود.- مرا بوسیدی جنگلی شدم.
-
.0001.
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 13:58
اشکم را باید به گرو بگذارم روزگار نامرادی و ارزانی ست تا قیمتش کمتر نشده باید فکری کنم.
-
بازیابی
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 10:46
چیزی که انتظارش را نداشتیم، اتفاق افتاد؛ گذر ِ روزههای اجباریِ سالهای قمری از درون تقویم خورشیدی ما! ما در انتظار افطاری پرضیافت گشنگی خودرا به تأخیر انداختیم. این مرزهای آشقته قحطی سالها و روزها به چه هنگام رخت خواهدبست؟ آیا چمدان ِ حسرتهای ما از سوغاتِ موی سپید و استخوانهای نرم پر خواهد شد؟ نمیدانم. نمیدانم...
-
برای آغاز
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 09:56
تا ببینیم.... اینجا را شاید پر کردم از نوشتههایم.