-
.0203.
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 14:29
برای میم من هنوز در جستجوی مدار تواَم؛ یاغیترین سیارهی این سحابیهای اثیری... مَهبانگِ حضورت به چه هنگام و در کجای این فضای بی پایان تولدِ - حتا - شرری کوچک را نوید میدهد تا من، مألوفِ استمرارِ درخشش فروعِ تو بر مداری یگانه شوم؟
-
.0202.
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 14:27
من هنوز گیجِ بوی رازقیها و کبودیِ سوسنهایی هستم که در رعشهی یک زخمهی تار در فیروزهی آسمان پاشید و دیگر باز نگشت.
-
,0201.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 18:18
نامِ تو بر سر هر کوچهایست که از آن عبور نکردهایم. شادی تمامِ کوچههای نگذشته در تنم فریاد میزند.
-
.0200.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 18:01
این آسمان دامیست تا پروازت دهند، پنهانت کنند، گُریزت دهند. در قفسِ قلبم امنترى.
-
.0199.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:57
شروع هزاران بارهی امید است خوابیدن. تا بیداری با منی.
-
.0198.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:44
تجربهای در ترجمه همیشه از پابلو نرودا برای + Reza mousavi رشکی نمیبرم بر آنچه پیش از من بوده است. با انسانی پیش آی بر روی شانههای خود، با صدها انسان در انبوه گیسوانت، با هزاران انسان در میان پستانها و رانهایت همچو رودی پیش آی انباشته به غریقانی که به دریایی خشمگین با امواجی بیپایان و به زمان میپیوندند. تمامی...
-
.0197.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:41
بر شانههای مردى غریب، زنی میگرید که مادر بودنِ خود را گم کرده است.
-
.0196.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:38
برای #زیدآبادی شانههایت دیگر برای گریستن معجز نمیکند. بوسهی تلخی کفایتش میکند. :: تو رنجورِ مغرورِ زمانهای.
-
.0195.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:29
جهان پارهای نور است و ذرهای خاک و و قطرهای آب. :: جهان خُرد است اما تو در آغوشم نمیگنجی.
-
.0194.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:23
هوا سرد و ساکن بود. باد «نوایی» در نیزار نسرود. آسمان به صرافت افتاد و گریست.
-
.0193.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:05
ما از آفتاب ما از شادی ما از لبخند ما از شفقت ما از هم بیگانه شدهایم. ایکاش این مرگ سیاه دری برای گریز مییافت. خانهی بیروزن سیاه است. سیاه است.
-
.0192.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:03
برای میم مجبورم به اختصار بنامم تو را همچون آسمان که نام دیگرِیست از تمام آنچیزها که در زمین نیست. یا باران یا زمین و گیاه یا شادی یا تمام عناصر. مجبورم به اختصار بنامم تو را :: با این همه وقتی نیستی این اختصار، حجم تمام دلتنگیها را تداعی میکند.
-
.0191.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:01
میخواهم در ترعهی تو درنگ کنم چندانکه عبورم را مانع شوی و تمام دنیا را در قفای خود نگاه دارم.
-
.0190.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:00
خورشید در کامِ توست حتا اگر مرا آوا ندهی جهان پُر ز نور میشود
-
.0189.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 16:58
تمام حیاتِ من آن دمیست که مرا در خاک نشاندی. بی آب و پر ز رویا. از آن پس تُربَتَم عاشقترین تَیَمُم دنیا را بر پیشانیت میکشاند. برای میم
-
.0188.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 16:55
همهی مُردهها رازی از بهشت را با خود در زیر خاک دارند. این را سکوت گورستان میگوید. بشنویدش... بشنویدش...
-
.0187.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 16:54
شادیِ کوچهی من در دستانِ زنیست که گریان بر سقاخانهی متروک دخیل میبندد.
-
.0186.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 16:53
هر راز واژهایست، هر واژه آوایی، هر آوایی حنجرهای، هر حنجره بغضی، هر بغضی فریادی که سر داده نمیشود. :: هر رازی فریادیست.
-
.0185.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 16:53
شراع درد به ستارهها دل باخته بود. به بادِ موافق تن نمیداد.
-
.0184.
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 11:59
حضورت موج است که در لحظهای نامعلوم بر ساحل هستیَم بوسه میزند و میگریزد. برای میم
-
.0183.
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 11:56
این دل مسیحِ من است بر چلیپای خویش مصلوب.
-
.0182.
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 11:55
من میتوانم هر تابوتی را بر دوش کشم هر صلیبی را. همچون همهی گور کَنانی که نان خود را از مرگ بر میگیرند. روزی نیز فرا خواهد رسید که من نانِ سفرهای باشم.
-
.0181.
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 11:53
قبیله ی من بر قافِ کوهی از یخ اتراق میکرد که بر مدارِ اُستوا لنگر میانداخت. قبیله من اینک بر زمین میبارد.
-
.0180.
شنبه 27 آبانماه سال 1391 17:28
گودالی پر از قطراتِ باران تمامِ آنچیزیست که برای لگد کردن آسمان و شعر باقی میماند.
-
.0179.
شنبه 27 آبانماه سال 1391 17:27
با یادی از غلامحسین ساعدی و داستان او با نام گدا این را سال 1376 نوشتم. مربا و سنگ پا را که از در بیرون گذاشت، صراحت آفتاب چشمانش را زد. هوا آلودهتر از قبل بهنظر آمد و دست در جیب پیراهنش کرد تا عینک آفتابی قراضهای را که دکتر برای ناراحتی چشمانش تجویز کرده بود، بر چشمانش زَنَد. و زد. زمان و مکان بهنظرش خاکستریتر...
-
.0178.
جمعه 26 آبانماه سال 1391 20:43
اگر تنهایی نامی میداشت به چاهی مسما بود ژرف و تهی که خلا خویش را با تابش ماه میانباشت در بدرِ کامل. تا کاروانی مجروح نومیدیِ خویش را در درون چاه دَلوی اندازد و تربتی عقیم را بَر کشد.
-
.0177.
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 16:21
چشمانِ تو درمانِ فسردهگیِ آینههاست. من اینرا از راز تناسخِ سیمابها دریافتم.
-
.0176.
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 14:54
هر که را موعدی مقرر است تا؛ او را به خود وانهد و از خود وا رهد.
-
.0175.
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 14:54
مرزهای جغرافیای دلم نگاه توست برای میم
-
.0174.
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 14:53
چشم آسمان دل است بگذار ببارد در این هوای خفه گاهی.