.0237.

در یک روزِ سرد کثیف دی
زنی کهنسال
عکس عزیزانش را بوسید
کیفش را بر روی نیمکت پارک نهاد
کمر راست کرد
عصایش را کناری نهاد
شانه‌هایش را تکاند
خسته‌گی یک عمر را گذاشت کنار
و رفت
تا بمیرد.