چیزی که انتظارش را نداشتیم، اتفاق افتاد؛ گذر ِ
روزههای اجباریِ سالهای قمری از درون تقویم خورشیدی ما! ما در انتظار
افطاری پرضیافت گشنگی خودرا به تأخیر انداختیم.
این مرزهای آشقته قحطی
سالها و روزها به چه هنگام رخت خواهدبست؟ آیا چمدان ِ حسرتهای ما از
سوغاتِ موی سپید و استخوانهای نرم پر خواهد شد؟
نمیدانم.
نمیدانم
آیا از پس سالیان که نزد تو خواهم آمد چهره جوانی مرا باز خواهی شناخت؟ و
یا دستانم را و یا چشمانم را؟ و آیا اندامم را لمس خواهی نمود تا آن لذت گم
شده دوباره زنده شود؟
ای ره یافتهی خورشید و سالهای نوری، من چیزی را در خُردترین لحظات خود و در عمق رگم گم کردهام!
مرا بازیاب! مرا بازیاب!