.0274.

یادم نمانده است
که در آن‌روز
تو صدایم کردی یا خودم
اما همچنان
به دنبالِ تو می‌گردم.
در همین حواشی بسیطِ زندگی
در صدای خلخال زنی که به چشمه می‌رود یا می‌آید
در هیاهوی راسته‌ی عطاری‌ها با أن شمیم اثیری
در هلهله‌ی کودکی که نمی‌داند کفشش کجا گم شده است و می‌دود.
در همین حوالی‌ست
که در جستجویم.
در همین حوالیِ ساده‌ی ریا و صدق
که نبض روز می‌تپد
و من از نبضِ صریح و ساده‌ی تو سخن می‌گویم.