.0090.

جهان از آدم و حوا آغاز نشده است!
جهان،
با تولد نوزادی از ذات نور
از فاحشه‌ای معصوم و پیر
با پستانی چروکیده آغازید.
در دلتای اندوه و لجن
در گذر بی‌تفاوت رودی
که به دریایی
به گندابی
در دوردستی
می‌ریزد
و از یاد می‌رود.

.0089.

این پرگارَک هستی را حیرانم.
که می‌چرخد
تا معنای زمان را
با اندوه سپید موهایم
مفهوم کند

.0088.

هبوط
زیست‌بوم ِ عاشقی
با آهی
به یاد می‌آید

.0087.

برای هایکو دوستان


اندام می‌کشی
زیر سقف آسمان شب

و

می‌خندی

.0086.

کسی هست...
کسی باید باشد...
اما می‌دانم
تا بیاید
برکت مرگ را با بستن چشمانم
در می‌یابم

.0085.

با اندوهی خو گرفته بودند
که از آنِ‌شان نبود
فردا گورهای خالی را
مویه می‌کنند

.0084.

خطابه‌وار می‌گویم
با غرور،
با اندوه،
که:
بودم،
هستم،
ولی
ای کاش نبودم.

.0083.

تنها مرز آشنایی که می‌شناختم
دلی بود از جنس بلور
که از ترس شکستن‌ش
هرگز
جرأت عبورش را
نداشتم

.0082.

ای‌کاش
یدِ بیضایی بود و
چوبی از جادو
تا این نیل ِ زمین را
می‌شکافت
و اُمتِ حود را عبور می‌دادم
به دیاری دیگر
به کوهپایه‌های تور
تا ده سنگ را به ارمغان
آوََرَم
فراتر از
فرمان ِ خدایان.

.0081.

برای آرزوهای خرد؛
تنُگی بلور باید.
برای آرزوهای بزرگ؛
گوری تنگ.

.0080.

حضور مستت
اندوهِ تمام ستارگان را
با طلوعی شاد
تاخت می‌زند.

.0079.

آسمان
سهمِ دلتنگی‌ش را
در پیمانه‌ای گریست
که من نوشیدم.

.0078.

این اندوه
تاراجت می‌کند
باش
تا
باز
برویی.

.0077.

از جوانی

با من همراهند

پلک‌های بسته‌ام

.0076.

تو
و
این‌همه فاصله؟
تو
که
در قلبمی؟

.0075.

به شکست آینه تردید کن
هزاران می‌شوی؛
غمَ‌ت هزاران.

.0074.

آینه، تقدیری روزانه است.

.0073.

آینه،
سیاه‌چاله‌ای تنهاست
بی‌حضور تو!

.0072.

آسمان سخی نیست.
تو
خاکی متبرک باش.

.0071.

آینه‌ها،

شروع دلتنگی ما بودند.