.0232.

مرا 
به شام آخری دیگر
مهمان کن
               ای لحظه‌ی تردید
شامی که
از حواریونت
تنها من باشم
و با در آغوش کشیدنی
مرا 
به معراج
صلیبی دیگر
فرا
خوانی.

.0231.

من و تو
نامِ دیگرِ ما نیست
نامِ دیگر خورشید و ماه است
که با هم
بر نیایند.

.0230.

خاطره،
نام تمامِ آنانی‌ست
که ترکَت کرده‌اند.
و نامِ توست
که بی‌هنگام
می‌روی.

.0229.

این که می‌بارد
تمامِ اندوه نیست
باید با هم
گریه کنیم.

.0228.

اگر این برف سر باز ایستادن داشت
تمام موهایم به رنگ شب بی‌ستاره بود
و اگر خانه‌ای سقف نداشت
شانه‌ای بود که نجیبانه
بر او تکیه دهی
برای تمام موهای سفیدم
دلتنگ گیسوان توام
که بر شانه‌ام
گسترده شود.

.0227.

اگر دستی در گرو نبود،
حصاری نبود...
و تپشِ قلب را 
طراوت دل
مفهوم می‌کرد.
و آنگاه
از نگاه
خوشه خوشه نور
- چنان-
چیده می‌شد
تا تبِ لبریز شدن در دستانِ تهی
فروکش کند.
رهایم مکن
در این گود ِ بیخورشید
ورنه این مُحاقِ تلخ را
هیچ شهابی
تلنگر نخواهد زد.

برای میم

.0226.

تمام آشیانه‌های بی‌پناهِ برگ 
در این هوای سفید،
یک طرف؛
گودی ناپایدارِ دستانِ تو؛ 
یک طرف.

.0225.

پرنده را
باید از دلت آزاد کنی
نه از قفس

.0224.

هُمای من
بُراده‌ای از نور بود
درخشید و باز نیامد.
و اینک بر شانه‌های من
اکلیلِ حسرت
هیچ بشارتی را
نوید نمی‌دهد.

.0223.

اگر میهن آدمی در دست جا می‌شد
آن‌را جایی در همین کُنج زوایای خشن می‌نهادم
و می‌رفتم
به دیاری که در آن
عشق
نام ساده‌ی رویدادی مکرر بود
و آسمان تکه‌ای از حضور نگاهت
که بر دل سنجاقکی گریزپای سنجاق شده بود
تا ابدالآباد
بر گیسوان آشفته‌ی جلبک‌های پسکرانه‌ای
پرسه می‌زد
و در غروبی ابدی
گم می‌شد.

.0222.

داستانی از تمنا دارد
این لبانم
که اگر به تو نگویم
به خاک خواهمش گفت.

.0221.

آنجا
دلی است
که مرا به خود می‌خواند.

.0220.

آشنایانِ درد
آشنایانِ همیشه‌ی درد
آن‌جا قرابه‌ی زهری‌ست
که تا تَرکِ این شهرش
مجالی نیست.
آشنایان همیشه‌ی درد
هر پیاله‌اش
خون‌بهایِ بودنِ شماست
در دنیایی که
هرگزش دوست نداشتید.

.0219.

این هوا
هوای باران ندارد
هوای گریستن دارد.

.0218.

تو بویِ زیتونی
بوی ازگیلِ نارسِ وحشی
بوی شور دریا
و نمک
بوی نان گرم و غذایی ساده
تو بویِ خون نریخته‌ی اسماعیل و اسحاقی
بر خنجر پدر
تو بویِ ایمان به زیستنی
در قاب پنجره‌ای که 
آسمانش به بوی کفر
حصر کرده است.

برای میم

.0217.

تو خود شعری
در دستان من.
چرا نوشتنم نمی‌آید؟

شاید از سرنوشت
می‌گریزم.

.0216.

خط ممتدِ یک نیاز
تا سرانگشتان نجابت کشیده می‌شود
آن‌سوی این خط
آرزویی شاد
در انتظار بُرِشِ تنهایی توست.

.0215.

بگذار حقیقت
آن شرابی باشد
که به تلخی یاد می‌شود
مستی‌ت را
با آبگیری کُر
سودا مَکُن.

.0214.

آن‌که
به خویش نگریست، 
من نبودم.
او بود
که اشکی بر گونه‌اش
در تصویرِ آینه
بر جای ماند.

.0213.

من و خدا

بی‌تو

تنهاییم.

تنهاتریم.

.0212.

در آن‌سوی این مِه
باد 
بویِ همآغوشی‌های ما را
به دره‌ای دیگر
خواهد بُرد.
دره‌ای که
هم‌چنان
خلوتِ ماست.

.0211.

تو
آن نگاه خیسی
که هجرت درناها را
باور نمی‌کند
اما 
چشم
فرو می‌بندد.

.0210.

تو خواهرِ بادی
فرزندِ نسیم
و نواده‌یِ هوا.
هزار دانه‌ی شاد در دامن توست
هزار ریشه‌ی بسط نایافته
هزار گذرِ شاد بهار.
::
هزار کاشیِ لاژوردِ آسمان
اندوه هزار ساله‌ای را با خود دارند.
دلم گرفته
خواهر باد
فرزند نسیم
و نواده‌ی هوا
دلم قدری نمک می‌خواهد،
و قرصی نان،
و باده‌ای آب،
با عمری هزارساله.
تا به رخصتِ تنها یک نفس
از من عبور کنی
به قدرِ یک آرزو
از هزار آرزوی دور...

.0209.

خسته، خسته
جَسته، جَسته
گریخته، گریخته
اندوه‌واژه‌ها
کلام واپسین را
بر تنِ خیسِ حاک
حک می‌کنند.

.0208.

باد به نومیدی سرگردان بود
و تنها مور بیابان
نگران برگی که 
می دانست آخرین است.

.0207.

اگر از آن فرداهای دور
روزی هم قسمتِ ما شد؛
خانه ای بسازیم
سقفَش آُسمان
و ستونهایش سپیدارهای بلند
- می دانی که دلم زیر سقف کوتاه می گیرد -
و دیوارهایش گیسوان بید
تا
شب که به خانه 
بازگشتم
نیازی به باز کردن در نباشد
و تو بتوانی
تمام توشه ی خسته گی زندگی را
با لبخندی 
پذیرا باشی.
::
شاید این
آن تعبیر همیشه گیِ آرزوهایمان 
باشد.

.0206.

شوقِ شب‌خوانی‌‌های پلِ خواجو
و امتداد اشباحِ هزار ستون خسته‌ی پارسه
به دره‌ای مه‌آلود در تالش می‌رسد
که در آن
کسی
غمناک
گور نیاکان خویش را می‌جوید.

.0205.

بسطِ تمامِ لحظه های درد
یورشِ تمامِ رعشه های ترس
و لرزشِ نگاهی مضطرب
نشانی از خلوتِ ناگزیرِ هستی ست.

یاغی‌ترین 

.0204.

گاه
تمام زندگی،
سماجتِ کودکی‌ست که به دنیال کبوتری می‌دود
و نفس‌های خود را نمی‌شمارد.
و تمام دل‌دلِ کبوتری که
بی‌پناهیِ جوجه‌های خود را
نگران می‌ماند.
::
گاه
این
تمامِ زندگی می‌شود.

.0203.

برای میم

من
هنوز
در جستجوی مدار تواَم؛
یاغی‌ترین سیاره‌ی این سحابی‌های اثیری...
مَه‌بانگِ حضورت
به چه هنگام
و در کجای این
فضای بی پایان
تولدِ - حتا - شرری کوچک را
نوید می‌دهد
تا من،
مألوفِ استمرارِ درخشش فروعِ تو
بر مداری یگانه شوم؟

.0202.

من هنوز
گیجِ بوی رازقی‌ها
و کبودیِ سوسن‌هایی هستم
که در رعشه‌ی یک زخمه‌ی تار
در فیروزه‌ی آسمان
پاشید
و 
دیگر 
باز نگشت.

,0201.

نامِ تو
بر سر هر کوچه‌ای‌ست
که از آن عبور نکرده‌ایم.
شادی تمامِ کوچه‌های نگذشته
در تن‌م فریاد می‌زند.

.0200.

این آسمان

دامی‌ست
تا
پروازت دهند،
                 پنهانت کنند،
                                  گُریزت دهند.
در قفسِ قلبم
امن‌ترى.

.0199.

شروع هزاران باره‌ی امید است

خوابیدن.
تا
بیداری
با
منی.

.0198.


تجربه‌ای در ترجمه
همیشه از پابلو نرودا
برای +Reza mousavi 

رشکی نمی‌برم
بر آن‌چه پیش از من بوده است.

با انسانی پیش آی
بر روی شانه‌های خود،
با صدها انسان در انبوه گیسوانت،
با هزاران انسان در میان پستان‌ها و ران‌هایت
همچو رودی پیش آی
انباشته به غریقانی
که به دریایی خشمگین
با امواجی بی‌پایان
و به زمان
می‌پیوندند.

تمامی آنان را با خود همراه ساز
در جایی که انتظارت را می‌کشم
ما همیشه تنها خواهیم ماند
ما همیشه، من و تو خواهیم ماند؛
تنها بر ارض...
تا زندگی را آغاز کنیم.

Always
I am not jealous
of what came before me. 

Come with a man
on your shoulders,
come with a hundred men in your hair,
come with a thousand men between your breasts and your feet,
come like a river
full of drowned men
which flows down to the wild sea,
to the eternal surf, to Time! 

Bring them all
to where I am waiting for you;
we shall always be alone,
we shall always be you and I
alone on earth,
to start our life! 
Pablo Neruda

.0197.

بر شانه‌های مردى غریب، زنی می‌گرید که مادر بودنِ خود را گم کرده است.

.0196.

برای #زیدآبادی  
شانه‌هایت
دیگر
برای گریستن
معجز نمی‌کند.
بوسه‌ی تلخی
کفایت‌ش می‌کند.
::
تو
رنجورِ مغرورِ زمانه‌ای.

.0195.

جهان
پاره‌ای نور است و
ذره‌ای خاک و
و قطره‌ای آب.
::
جهان 
خُرد است 
اما تو
در آغوشم
نمی‌گنجی.

.0194.

هوا
سرد و ساکن بود.
باد 
«نوایی» در نی‌زار 
نسرود.
آسمان 
به صرافت افتاد و
گریست.

.0193.

ما از آفتاب
ما از شادی
ما از لبخند
ما از شفقت
ما از هم
بیگانه شده‌ایم.
ای‌کاش این مرگ سیاه
دری
برای
گریز
می‌یافت.
خانه‌ی بی‌روزن
سیاه است.
سیاه است.

.0192.

برای میم

مجبورم به اختصار بنامم تو را
هم‌چون آسمان
که نام دیگرِی‌ست
از تمام آن‌چیزها که در زمین نیست.
یا باران
یا زمین و گیاه
یا شادی
یا تمام عناصر.
مجبورم به اختصار بنامم تو را
::
با این همه
وقتی نیستی
این اختصار،
حجم تمام دلتنگی‌ها را
تداعی می‌کند.

.0191.

می‌خواهم
در ترعه‌‌ی تو درنگ کنم
چندان‌که
عبورم
را مانع شوی
و تمام دنیا را
در قفای خود
نگاه دارم.

.0190.

خورشید
در کامِ توست
حتا اگر مرا آوا ندهی
جهان
پُر ز نور
می‌شود

.0189.

تمام حیاتِ من
آن دمی‌ست که
مرا در خاک نشاندی.
بی آب و
پر ز رویا.
از آن‌ پس
تُربَتَم
عاشق‌ترین تَیَمُم دنیا را
بر پیشانی‌ت می‌کشاند.

برای میم

.0188.

همه‌ی مُرده‌ها رازی از بهشت را با خود در زیر خاک دارند. این را سکوت گورستان می‌گوید. بشنویدش... بشنویدش...

.0187.

شادی‌ِ کوچه‌ی من
در دستانِ زنی‌ست
که گریان
بر سقاخانه‌ی متروک
دخیل می‌بندد.

.0186.

هر راز
واژه‌ای‌ست،
هر واژه‌
آوایی،
هر آوایی
حنجره‌ای،
هر حنجره
بغضی،
هر بغضی
فریادی که
سر داده نمی‌شود.
::
هر رازی
فریادی‌ست.

.0185.

شراع درد
به ستاره‌ها
دل باخته بود.
به بادِ موافق
تن نمی‌داد.