.0256.

بوی تن‌َت را 
باد دُزدید
و من هم‌چنان در تعقیبِ بادم.

.0255.

به اندوهی هزار ساله
عادت کرده‌ام
زیر این آسمان
که گاه می‌بارد و
گاه ...
و امید
تکه‌نانی‌ست
که بر کنار پنجره می‌گذارم
که گنجشکی می‌رُِباید.
::
اندوه
دست من است
که بذر می‌پاشد
در منظرِ مترسکی محزون
که بارشِ هر ساله را نظاره می‌کند
و من 
کِشتِ دِیمی دیگر
را اندیشه می‌کنم
::
به اندوهی هزار ساله
عادت کرده‌ام
و امید
- هم‌چنان -
تکه‌نانی‌ست
که بر کنار پنجره می‌گذارم
تا گنجشگی برُباید
و شاید اندوهی هزار ساله را...

.0254.

شادمان جستیم
از جوی‌های کودکی
به عطر شیطنتی جسور
و پا بر خاک نهادیم
::
مرز بلوغ را
دزدانه گریختیم
از برابر دیده‌گان ناباور
به شرمی ناب
::
این‌سو
مانده‌ایم
منتظر، خسته
تا پّران شویم
از پرتگاه اندوه
::
آن‌سوتر
گودالی بی‌فروغ
و خاکی بی‌قرار
که دهان به طعمه
گشوده است.

.0253.

کِسِل از پیچ‌های بی‌پایانِ جاده
گاه خفته
گاه عبوس...
این راه ابدی به هیچ‌جا نمی‌رسد
حتا اگر از نیمه نیز
گذشته باشد.

.0252.

در کنارِ هم می‌مانیم
به اندوه
به شادی
به کرداری ساکن
و از کنار هم می گذریم
به کردار آینه‌ها.
به نَفٓس می‌مانیم؛
می‌رویم و 
نمی‌دانیم 
باز خواهیم آمد
یا نه؟

.0251.

مرگ از پی مرگ می‌آید.
لحظه‌ها، تردیدِ رهایی‌ست
از کلامت
مرثیه از پس ِ مرثیه می‌خوانم.

.0250.


مُنْجیان،
قهرمانان مظلومِ خاک‌ند،
غریقان مهجور آب،
پرندگان مجروح هوا،
و پذیرنده‌گانِ گَزِش‌هایِ تلخِ آتش
                                               بر گلویی خشک
یا چشم‌فروبسته‌گان
                              به زهری تلخ...
شاید آن منجی
در گردشِ گیجِ حبابی سرگردان
در سحابیِ تلخ و بغض‌آلود
رها شده باشد
و در ترسِ تردیدِ عبور از معبری تنگ
جایی کِز کرده باشد
قهرمان همیشه تنهاست
و از کوچه‌های تنگِ آشتیِ * عبور نمی‌کند
قهرمانِ من
دلتنگِ گُلی
در  اخترک ب۶۱۲** است.

* منظور کوچه‌ی آشتی‌کنان است. کوچه‌ای تنگ است که پیش از تغییر معماری‌ها، دو نفری که با یک‌دیگر سر سازگاری نداشتند، از آن عبور می‌کردند و تن بر تن یک‌دیگر می‌ساییدند و به ‌ناچار از درِ آشتی در می‌آمدند.
** کل این نوشته با الهام از شازده کوچولو و معصومیت ناب قهرمانِ اصلی شازده کوچولو نوشته شده است. در متن داستان آمده است که:
به این ترتیب از یک موضوع خیلى مهم دیگر هم سر در آوردم: این که سیاره‌ى او کمى از یک خانه‌ى معمولى بزرگتر بود.این نکته آنقدرها به حیرتم نینداخت. مى‌دانستم گذشته از سیاره‌هاى بزرگى مثل زمین و کیوان و تیر و ناهید که هرکدام براى خودشان اسمى دارند، صدها سیاره‌ى دیگر هم هست که بعضى‌شان از بس کوچکند با دوربین نجومى هم به هزار زحمت دیده مى‌شوند و هرگاه اخترشناسى یکى‌شان را کشف کند به جاى اسم شماره‌اى به‌اش مى‌دهد. مثلا اسمش را مى‌گذارد "اخترک ۳۲۵۱".
دلایل قاطعى دارم که ثابت مى‌کند شهریار کوچولو از اخترک ب۶۱۲ آمده‌بود.
این اخترک را فقط یک بار به سال ۱۹۰۹ یک اخترشناس ترک توانسته بود ببیند که تو یک کنگره‌ى بین‌المللى نجوم هم با کشفش هیاهوى زیادى به راه انداخت اما واسه خاطر لباسى که تنش بود هیچ کس حرفش را باور نکرد. آدم بزرگ‌ها این جورى‌اند!
بختِ اخترک ب۶۱۲ زد و تُرک مستبدى ملتش را به ضرب دگنک وادار به پوشیدن لباس اروپایى‌ها کرد. اخترشناس به سال ۱۹۲۰ دوباره، و این بار با سر و وضع آراسته براى کشفش ارائه‌ى دلیل کرد و این بار همه جانب او را گرفتند. 
به خاطر آدم بزرگ‌هاست که من این جزئیات را در باب اخترکِ ب۶۱۲ براى‌تان نقل مى‌کنم یا شماره‌اش را مى‌گویم چون که آن‌ها عاشق عدد و رقم‌اند. وقتى با آن‌ها از یک دوست تازه‌تان حرف بزنید هیچ وقت ازتان درباره‌ى چیزهاى اساسى‌اش سوال نمى‌کنند که هیج وقت نمى‌پرسند "آهنگ صداش چطور است؟ چه بازى‌هایى را بیشتر دوست دارد؟ پروانه جمع مى‌کند یا نه؟" - مى‌پرسند: "چند سالش است؟ چند تا برادر دارد؟ وزنش چه‌قدر است؟ پدرش چه‌قدر حقوق مى‌گیرد؟" و تازه بعد از این سوال‌ها است که خیال مى‌کنند طرف را شناخته‌اند. 

.0249.

این دستان
به آینه شبیه‌ترند
چون
از نزدت
باز آیم.

.0248.

این «مهرِ بی‌دریغ»*
در آغوش کدام مادر ِ خفته در گور
لانه کرده است؟
که اینک تمام راه‌ها
به طناب و حلقه‌ای 
ختم می‌شود؟

*پاره‌ای از شاملو

.0247.

تعبیرِ زندگی

چنین تقریر شد، رفیق!

شاهراه

تمامِ بودن‌ها

حلقومی‌ست

که به ریسمانی

تزیین می‌شود.

.0246.

جامه‌هایم
دیگر نه به بوی عشق
و نه به بوی کین انباشته است
دیری‌ست
از آغوش تو
بازگشته‌ام.

.0245.

آن نغمه‌ی چنگ
آن زخم‌ها بر سینه
همه 
نشانی از حضور تو بود
این سینه را
برای کِشتی دیگر
شُخمی دیگر
می‌بایدش.

.0244.

برای گلویی که از ترس مرگ خشک شد و سیل تماشاگرانی که دیدند محکوم به مرگ آخرین جرعه‌اش را سر کشید.

جرعه‌ی آبی باید
تا گلویت، تر
چشمانت، خیس
و آغوشت، بارانی‌تر
شود.
::
تنها
دریایی تشنه‌گی
این تقدیر مشترک را
با تماشاگرانِ مرگت
تقسیم می‌کند.