- میگویند آنچنان که مرد از خیانتِ زن ویران میشود، زن از خیانتِ مرد
ویران نمیشود. آن جملهیِ مشهور را هم لابد شنیدهاید که «مرد تنِ زن را
میخواهد و زن قلبِ مرد را.» حالا البته درست است که هر دو هم تن و هم قلب
را میخواهند اما مسئله این است که کدامیک کدام یکی را بیشتر خواهان است.
گویا زن ترجیح میدهد که مردش در عینِ رابطه با روسپیان، تنها به او اظهارِ
عشق کند تا اینکه معشوقهای برایِ خود دست و پا کند و مرد ترجیح میدهد که
زنش در عینِ اظهارِ بیعلاقگی به او، تنِ خود را در اختیارِ هیچکس جز او
قرار ندهد تا اینکه در عینِ اظهارِ عشق به او، با دیگری نیز همبستر شود.
طبعاً حالتی که فرد (زن یا مرد) تن و قلبِ شریکِ جنسیِ خود را توامان از
دست دهد، ویرانکنندهترین حالت خواهد بود.
- تنِ زن رازآلود است. اگر هم نبوده، تاریخ در این تن تا جایی که توانسته
رمز و راز چپانده است. در واقع نگرشِ مرد به زن همیشه با ابهامی تقدسگونه
همراه بوده است.
- خشونت نسبت به روسپیها سرچشمهاش از همین جاست. روسپی از تنِ زن راز بر
میگیرد. مردِ تشنهیِ زن، بهراحتی تنِ زن را در اختیار دارد ولی تاریخ در
نهادِ این مرد طلبِ راز از تنِ زن را نیز قرار داده است. حال تعارض شکل
گرفته: چیزی را بهدست آوردهای که هم دوست داری و هم دوست نداری به این
سرعت و سادگی در اختیارت قرار گیرد؛ غریزه دوستداشتنیاش میکند و
کهنالگو دوستنداشتنی.
- راززداتر و تاثیرگزارتر از روسپیگری، تولیداتِ پورن است. تفاوت در آن
است که روسپی را تو تجربه میکنی ولی پورن صرفاً برایِ دیدنِ تو ساخته
میشود. اهمیتِ عینیِ روسپی و ارزشِ ذهنیِ پورن را چهبسا بتوان در کنارِ
یکدیگر قرار داد. اما هر دو در آبجکتیفای/شیءوارهسازیِ تنِ زن و
اسطورهزدایی از آن با یکدیگر شریکاند. [نیاز به گفتن نیست که تنِ مرد
گویی از آغازِ تاریخ شیءواره گشته بوده یا چهبسا از اساس چیزی جز همان شیء
نباشد.]
- همین رازِ تنِ زن است که انبوهی از رفتارهایِ خشونتآمیز را نسبت به این
تن در تاریخ پدید آورده است. سنگسار یا سایر مجازاتهایِ وحشیانه نسبت به
زن، خیانت به رازی تلقی میشود که زن با توهم آزادی نسبت به تنِ خود،
مرتکبِ آن شده است. راز همیشه مقدس بوده است. راز را نباید افشا کرد و عیان
ساخت. راز همیشه در پرده بوده است. در واقع تنِ زن در چنبرهیِ چنین تقدسی
گرفتار است و سرپیچی از استلزاماتِ این نگرشِ رازورزانه، تاوانی جز جانِ
زن ندارد.
- از بزرگترین دستاوردهایِ دنیایِ نو یکی همین حقِ آزادیِ زن نسبت به تنِ
خویش است. حقی که در جهانبینیِ سنت بهطور کامل از زن سلب شده بود. آزادیِ
زن نسبت به تنِ خود، پیامدی جز سلبِ تقدس از این تن ندارد. تقدسِ دینی
نسبت به تنِ زن دقیقاً نفیِ احترامِ مدرنِ این تن است. آن تقدس برایِ دین
است و این احترام برایِ زن. تقدسِ دینی از بن و بنیاد تنِ زن را نامحترم و
پلید میشمارد. این نگرشِ منفی به تنِ زن البته بهنحوی مزورانه در پوششِ
انبوهی از لفاظیهایِ مهمل در بابِ ارزش و حرمتِ جایگاهِ زن و زنانگی پنهان
میشود. اما واقعیت چیزی جز این نیست: تنِ زن منشاءِ گناه است و زن همیشه
گناهکار و مستوجبِ مجازات.
- معصومیت را از آغاز در باکرگی تعریف کردند. ارزشِ این بکارت و
دستنخوردگی خواهناخواه در ضمیرِ زن و مردِ فرهنگهایِ همچنان سنتی،
تهنشین است. وای به روزی که مردمِ چنین خطهای بخواهند از سنتِ زنستیزِ
خود جدا شوند و به جهانِ مدرنی پا بگذارند که زن و ارزشِ زن در آن تعریف و
جایگاهی یکسره متفاوت دارد! در اینجا ادعاهایِ مدرن در عینِ رفتارهایِ سنتی
سر بر میآورد. قربانیِ نهایی باز دخترانی هستند که ارزشِ آنها (برایِ
ازدواج) با بکارت سنجیده میشود آنهم توسطِ پسرانی که خود تا پیش از تصمیم
به ازدواج، مدعیِ بیاهمیتبودنِ بکارت میشدند. پسر در چنین فرهنگی
بخواهد یا نخواهد، بداند یا نداند «یک دروغِ بزرگ» بیش نیست. ماجرایِ دوخت و
دوز و سوءِ استفادههایی که توسطِ جراح صورت میگیرد، تنها یکی از
نشانههایِ ملاکِ منحطِ چنین فرهنگی برایِ سنجشِ پاکیِ زن است. میتوان از
اساس آن پرده را نگاه داشت و ناپاکترین زنِ عالم بود. اما این واقعیت با
تمامِ سادگی و بداهتی که دارد، از جانبِ چنین سنتی موردِ بیتوجهی قرار
میگیرد. در واقع این فرهنگ چنان درمانده است که حتی برایِ پاکیِ موردِ
نظرش نیز سنجهیِ معتبری ندارد. دختر در این فرهنگ یا از لذتِ تن محروم است
یا احساسِ گناه و دلنگرانی نسبت به ازدواج (در صورتِ تجربهیِ این لذت)
را با خود به دوش میکشد. پارادوکسی که پسران و خصوصاً دخترانِ تربیتشده
در چنین فرهنگی با آن دست به گریباناند و آنارشیزمِ اخلاقیِ حاکم بر این
فرهنگ که در نهایت با بهره بردن از همان احکامِ دینی بیشترین دهنکجی را
به احترامِ مدرن نسبت به زن میکند، از پیامدهایِ همان نگرشِ سنتی به زن
است که البته چاشنیِ ادعاهایِ بهظاهر مدرن بر ویرانگریِ آن بسی افزوده
است.
برگرفته از: وبلاگ مخلوق