.0123.

میلِ مبهمِ زن بودن
در تکرارِ نقش یک قالی
به تکرارِ تار و پود
به کردارِ سلام؛
هر بار سلام کردن.
به کردارِ نوشیدن؛
لاجرعه نوشیدن.
به کردارِ تپش دل؛
بی‌انقطاع تپیدن.
میل مبهمِ زنْ بودن...
میل مبهمِ باروری...

.0122.

رازهای ساده
همیشه ساده‌اند
به اندازه‌ی غم 
یا انتظار.
برای گذر از بامی به بامی‌ دیگر
باید 
از میان رخت‌های تازه‌شسته‌شده‌ی سپید
گذشت.

تو ساده‌ای و معصوم
هم‌چون غم
هم‌چون انتظار
هم‌چون عبور نسیم
از میانِ رخت‌های تازه‌شسته‌شده‌ی سپید...

.0121.

دلت
به خنجری آخته شده باشد
و 
آسمان 
تکثیرِ تنهاییَ‌ت
در چشمانی منتظر.

تو همین لحظه‌ای.-
باش!
تا برکت آسمان 
بر تو
ببارد.

.0120.

مادر بودن،
نامی عاشقانه
بر خِرَدورزیِ رودی‌ست 
که
در
تو
جاری‌ست.

.0119.

عشقت
ای کاش
نام حسرت
به خود می‌گرفت
تا نمایی باژگونه
از غم
بر آن‌سوی عدسی دلت
می‌انداخت.

.0118.

برای شادی‌ت
یک نام کافی‌ست
که
در دل
تکرار می‌کنی.

.0017.

چکامه‌های تو
وقارِ تمامِ مهربانی‌ها را
حمل می‌کند.

.0116.

تو معصومی
مثالِ نگاهی شرمگین
به چشمِ جسور 
دخترکی خندان

.0015.

خاطره،
همان است
که
تو زیست می‌کنی.
واقعیتِ تو
در کابوست
جاری‌ست.

.0114.

آن‌چه بر زبان می‌رانی
طعم تلخِ خاک است
که ریشه‌های آسمانی سترون را
در خود می‌گوارد.

.0113.

استخاره‌ات،
رَجِی از تنهایی‌ست
تا مفهومی معلق از
استجابتِ نمازِ یومیه‌ات
باشد.

.0112.

گاه
آسمان هم تَرَک بر می‌دارد
باید گذاشت تا
این شکاف تا عمقِ قلبِ مجروح زمین
راه بَرَد.

.0111.

جهار تن بودند.
سه تن گریختند:
                         ستاره و آفتاب و ماه.

آن‌که بر جای ماند،
آه بود
که در چشمانم
درخشان ماند.

.0110.

یک شانه

برای گیسویت

کافی نیست

دستم را بگذار

مقابل آینه‌ات.

ادامه مطلب ...

.0109.

راه

بی تو

بازگشتی بی انتهاست

به اندوه

.0108.

حتا 

اگر آینه‌ باشم

حسرتم 

فاصله‌‌ای‌ست

که با تو دارم

.0107.

دل 

باید آسمانی باشد.

تنگ که شد؛

با ستاره‌ها

خالکوبی‌ٓش کرد.

.0106.

دلم می‌گیرد

برای فردای در دسترس.

گویا 

هنوز باید بود.

.0105.

پرواز،
نماد پوچی است؛
وقتی آسمان
از آرزویت
خُردتر می‌نماید.

.0104.

یکی شهاب ...

برای هزار آرزو

یکی دل تنگ...

برای هزار آسمان

.0103.

آیه‌های شبانه

به سوره‌ای متصل نیستند.

به دلی

بندند..

.0102.

باید چونان بنویسی که اندوه و لجن به هم آیند.
این کفاره‌ی بودن است. این‌گونه ماندن...

.0101.

اقلیم درد
دور نیست
دیر هم نیست
همیشه نزدیکت می‌ماند.

.0100.

لبانت
به درز گندم می‌مانَد
از شادی سرشار
از برکت انبوه.
تو

نامِ آرزوهای خاکی

که مغرور
به آسمان
بوسه می‌زند.

.0099.

تو را خواهند کُشت؛

به نام شادی

و تو زنده خواهی ماند؛

به نام درد

.0098.

هم‌چنان‌که اشیا
ما نیز
در ذهنِ اتاق
رسوب می‌کنیم.
و می‌شویم
بخشی از خمیازه‌های گاه‌به‌گاه
که تکرارِ کلامِ یکنواختِ زندگی‌ست.

.0097.

در دِهِ بالا نام تمام مرد‌گان یحیا ست
و در پایینْ‌دِه ما قاتل خطاب میی‌شَویم
بهشت ما گورستان‌ِ دِهِ بالاست.

.0096.

حضورت،
شروع دوباره عاشقانه‌هاست
غیابت نیز.

.0095.

با تو بودن
مثالِ اخگر  ِ شیدایی‌ست
چون در دلم بشکفی
تو را نیز
در حریق خود بسوزانم.

.0094.

شب است و
موج شراب در رگان خاموش شب.
قدحی قلندرانه در دستِ لوطیِ مست
در شوارعِ خاموش شهر
بِه از هزار گرز فولاد چرکین
در مشت دژبانان دژم.

.0093.

این همه آسمان
برای نگاه تو کافی‌ست.
برای نگاه من
- اما -
این همه آسمان
ریسه‌ای‌ست به حسرت‌های من.

.0092.

تو
همان چوب الفی
که در میان کتابِ زندگی‌َم
جابه‌جا می‌شوی
تا یادم نرود
این کتاب
به پایان خویش
نزدیک می‌شود.

.0091.

این تابستان بود

و گلوی بغض‌آلودی که گشوده نشد.

پاییز می‌رسد

و اندوهانِ همه‌ی برگ‌های عالم

در چشم حوض آبی

به رنگ زرینِ حُزن‌آلودی 

بٓدَل می‌شود.

.0090.

جهان از آدم و حوا آغاز نشده است!
جهان،
با تولد نوزادی از ذات نور
از فاحشه‌ای معصوم و پیر
با پستانی چروکیده آغازید.
در دلتای اندوه و لجن
در گذر بی‌تفاوت رودی
که به دریایی
به گندابی
در دوردستی
می‌ریزد
و از یاد می‌رود.

.0089.

این پرگارَک هستی را حیرانم.
که می‌چرخد
تا معنای زمان را
با اندوه سپید موهایم
مفهوم کند

.0088.

هبوط
زیست‌بوم ِ عاشقی
با آهی
به یاد می‌آید

.0087.

برای هایکو دوستان


اندام می‌کشی
زیر سقف آسمان شب

و

می‌خندی

.0086.

کسی هست...
کسی باید باشد...
اما می‌دانم
تا بیاید
برکت مرگ را با بستن چشمانم
در می‌یابم

.0085.

با اندوهی خو گرفته بودند
که از آنِ‌شان نبود
فردا گورهای خالی را
مویه می‌کنند

.0084.

خطابه‌وار می‌گویم
با غرور،
با اندوه،
که:
بودم،
هستم،
ولی
ای کاش نبودم.

.0083.

تنها مرز آشنایی که می‌شناختم
دلی بود از جنس بلور
که از ترس شکستن‌ش
هرگز
جرأت عبورش را
نداشتم

.0082.

ای‌کاش
یدِ بیضایی بود و
چوبی از جادو
تا این نیل ِ زمین را
می‌شکافت
و اُمتِ حود را عبور می‌دادم
به دیاری دیگر
به کوهپایه‌های تور
تا ده سنگ را به ارمغان
آوََرَم
فراتر از
فرمان ِ خدایان.

.0081.

برای آرزوهای خرد؛
تنُگی بلور باید.
برای آرزوهای بزرگ؛
گوری تنگ.

.0080.

حضور مستت
اندوهِ تمام ستارگان را
با طلوعی شاد
تاخت می‌زند.

.0079.

آسمان
سهمِ دلتنگی‌ش را
در پیمانه‌ای گریست
که من نوشیدم.

.0078.

این اندوه
تاراجت می‌کند
باش
تا
باز
برویی.

.0077.

از جوانی

با من همراهند

پلک‌های بسته‌ام

.0076.

تو
و
این‌همه فاصله؟
تو
که
در قلبمی؟

.0075.

به شکست آینه تردید کن
هزاران می‌شوی؛
غمَ‌ت هزاران.

.0074.

آینه، تقدیری روزانه است.