-
.0233.
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 14:29
سایههای ممتد، سیاه خاکستری، راه را رها نمیکنند. سایههای ممتد رندگی واگویهی هذیانی ابدیاَند. سایههای ممتدِ مرگ تلاقی سرنوشتی یکسانند که در دو جهت میروند اما از هم نمیگریزند سایههای ممتدِ دل آه سایههای ممتدِ دل...
-
.0232.
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 16:23
مرا به شام آخری دیگر مهمان کن ای لحظهی تردید شامی که از حواریونت تنها من باشم و با در آغوش کشیدنی مرا به معراج صلیبی دیگر فرا خوانی.
-
.0231.
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 16:22
من و تو نامِ دیگرِ ما نیست نامِ دیگر خورشید و ماه است که با هم بر نیایند.
-
.0230.
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 16:22
خاطره، نام تمامِ آنانیست که ترکَت کردهاند. و نامِ توست که بیهنگام میروی.
-
.0229.
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 19:59
این که میبارد تمامِ اندوه نیست باید با هم گریه کنیم.
-
.0228.
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 19:59
اگر این برف سر باز ایستادن داشت تمام موهایم به رنگ شب بیستاره بود و اگر خانهای سقف نداشت شانهای بود که نجیبانه بر او تکیه دهی برای تمام موهای سفیدم دلتنگ گیسوان توام که بر شانهام گسترده شود.
-
.0227.
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 19:59
اگر دستی در گرو نبود، حصاری نبود... و تپشِ قلب را طراوت دل مفهوم میکرد. و آنگاه از نگاه خوشه خوشه نور - چنان- چیده میشد تا تبِ لبریز شدن در دستانِ تهی فروکش کند. رهایم مکن در این گود ِ بیخورشید ورنه این مُحاقِ تلخ را هیچ شهابی تلنگر نخواهد زد. برای میم
-
.0226.
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 19:57
تمام آشیانههای بیپناهِ برگ در این هوای سفید، یک طرف؛ گودی ناپایدارِ دستانِ تو؛ یک طرف.
-
.0225.
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 18:54
پرنده را باید از دلت آزاد کنی نه از قفس
-
.0224.
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 18:54
هُمای من بُرادهای از نور بود درخشید و باز نیامد. و اینک بر شانههای من اکلیلِ حسرت هیچ بشارتی را نوید نمیدهد.
-
.0223.
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 18:53
اگر میهن آدمی در دست جا میشد آنرا جایی در همین کُنج زوایای خشن مینهادم و میرفتم به دیاری که در آن عشق نام سادهی رویدادی مکرر بود و آسمان تکهای از حضور نگاهت که بر دل سنجاقکی گریزپای سنجاق شده بود تا ابدالآباد بر گیسوان آشفتهی جلبکهای پسکرانهای پرسه میزد و در غروبی ابدی گم میشد.
-
.0222.
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 18:53
داستانی از تمنا دارد این لبانم که اگر به تو نگویم به خاک خواهمش گفت.
-
.0221.
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 14:37
آنجا دلی است که مرا به خود میخواند.
-
.0220.
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 14:36
آشنایانِ درد آشنایانِ همیشهی درد آنجا قرابهی زهریست که تا تَرکِ این شهرش مجالی نیست. آشنایان همیشهی درد هر پیالهاش خونبهایِ بودنِ شماست در دنیایی که هرگزش دوست نداشتید.
-
.0219.
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 14:36
این هوا هوای باران ندارد هوای گریستن دارد.
-
.0218.
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 14:35
تو بویِ زیتونی بوی ازگیلِ نارسِ وحشی بوی شور دریا و نمک بوی نان گرم و غذایی ساده تو بویِ خون نریختهی اسماعیل و اسحاقی بر خنجر پدر تو بویِ ایمان به زیستنی در قاب پنجرهای که آسمانش به بوی کفر حصر کرده است. برای میم
-
.0217.
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 14:35
تو خود شعری در دستان من. چرا نوشتنم نمیآید؟ شاید از سرنوشت میگریزم.
-
.0216.
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 08:49
خط ممتدِ یک نیاز تا سرانگشتان نجابت کشیده میشود آنسوی این خط آرزویی شاد در انتظار بُرِشِ تنهایی توست.
-
.0215.
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 08:48
بگذار حقیقت آن شرابی باشد که به تلخی یاد میشود مستیت را با آبگیری کُر سودا مَکُن.
-
.0214.
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 08:47
آنکه به خویش نگریست، من نبودم. او بود که اشکی بر گونهاش در تصویرِ آینه بر جای ماند.
-
.0213.
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 08:45
من و خدا بیتو تنهاییم. تنهاتریم.
-
.0212.
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 08:44
در آنسوی این مِه باد بویِ همآغوشیهای ما را به درهای دیگر خواهد بُرد. درهای که همچنان خلوتِ ماست.
-
.0211.
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 21:20
تو آن نگاه خیسی که هجرت درناها را باور نمیکند اما چشم فرو میبندد.
-
.0210.
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 20:30
تو خواهرِ بادی فرزندِ نسیم و نوادهیِ هوا. هزار دانهی شاد در دامن توست هزار ریشهی بسط نایافته هزار گذرِ شاد بهار. :: هزار کاشیِ لاژوردِ آسمان اندوه هزار سالهای را با خود دارند. دلم گرفته خواهر باد فرزند نسیم و نوادهی هوا دلم قدری نمک میخواهد، و قرصی نان، و بادهای آب، با عمری هزارساله. تا به رخصتِ تنها یک نفس از...
-
.0209.
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 20:30
خسته، خسته جَسته، جَسته گریخته، گریخته اندوهواژهها کلام واپسین را بر تنِ خیسِ حاک حک میکنند.
-
.0208.
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 20:29
باد به نومیدی سرگردان بود و تنها مور بیابان نگران برگی که می دانست آخرین است.
-
.0207.
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 20:28
اگر از آن فرداهای دور روزی هم قسمتِ ما شد؛ خانه ای بسازیم سقفَش آُسمان و ستونهایش سپیدارهای بلند - می دانی که دلم زیر سقف کوتاه می گیرد - و دیوارهایش گیسوان بید تا شب که به خانه بازگشتم نیازی به باز کردن در نباشد و تو بتوانی تمام توشه ی خسته گی زندگی را با لبخندی پذیرا باشی. :: شاید این آن تعبیر همیشه گیِ آرزوهایمان...
-
.0206.
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 18:53
شوقِ شبخوانیهای پلِ خواجو و امتداد اشباحِ هزار ستون خستهی پارسه به درهای مهآلود در تالش میرسد که در آن کسی غمناک گور نیاکان خویش را میجوید.
-
.0205.
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 18:51
بسطِ تمامِ لحظه های درد یورشِ تمامِ رعشه های ترس و لرزشِ نگاهی مضطرب نشانی از خلوتِ ناگزیرِ هستی ست. یاغیترین
-
.0204.
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 18:45
گاه تمام زندگی، سماجتِ کودکیست که به دنیال کبوتری میدود و نفسهای خود را نمیشمارد. و تمام دلدلِ کبوتری که بیپناهیِ جوجههای خود را نگران میماند. :: گاه این تمامِ زندگی میشود.