-
.0053.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:15
تلخ است میدانم در کویر، چاهی پر آب بودن و در انتظار تشنهترین لب در طراوت خود پیر شدن. سیبی رسیده بر درخت کُفر بهشت بودن و در انتظار آدم و حوایی اَبتر به پرشبنمترین ِ نگاه پژمردن. صریحترین لهجهی زمان بودن و در پروای ناقوس پایان عمر را بیوقفه پیمودن. تلخ است میدانم با تنی عریان و لَخت آلوده به مس و نمک از این خاک...
-
.0052.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:14
«مقام» بیرحم و دلتنگ بود جهان پیش از آن که از نیمه تابستان در گذریم. عشقِ دور را لمس کردیم و نوزاد ِ بی پناه ِ شوق را در نیمهی زمستان ایمن کردیم. با برداشتی آزاد از مقام شاملوی بزرگ
-
.0051.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:10
باکرهتر از صدایی که تا کنون بر نیامده است؛ و پنهانتر از نگاهی که آشکار شده است: - ما تنهاییم. تنهاتر از خنده کودکی تا به کشف جهان بر آید. بنگر! تو آنسوی دیواری و روزگارت را بر منظومهای مغموم به خورشیدی که در آن سوی دیوار به چرک مینشیند، خشک میکنی. بر گستره زیبایی که ظلمات تمامی چشماندازش را به رؤیا بدل کرده است. و...
-
.0050.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:09
در کوهستان هر چه از منظر چشم دور است، کوچک. و کوچکتر هر چه دورتر. در دوردستترین جای جهان در قلب ِ من بزرگی!
-
.0049.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:07
نه! تا پیشتر نیایی در نمییابی که چه تابستان سوختهای داشتهام من بیتراوش ِ تو. تا نزدیکتر ننگری در نخواهی یافت که چه ترس بیشکیبی را در شریانهای خود عبور دادهام بی حضور ِ سیال ِ تو. دستت را تا آشفته حضورم نکنی هذیان پر تَعَبم را در عضلات ِ مغزم تعبیر نخواهی کرد. با این همه پروایی نیست حیرت لطیفت را میزبان جنونم...
-
.0048.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:07
بغض شب را رها مکن بگذار تا ببارد اشک مهتاب بر عریانی تن ِ تشنهی ما!
-
.0047.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:04
چشمان خسته را بیاشوبان! مهتابِ بیدار تا یک همآغوشی دیگر مهمان ما است.
-
.0046.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 16:56
قلبی، دستی، حلقه زنجیری و غروری که این تثلیث را با لبخند ِ عشق به تمامی میپذیرد. منظور از حلقهزنجیر: حلقهای که به انگشت یکی مانده به آخر دست چپ میاندازند و لزومن به معنی حلقهی ازدواج نیست. بلکه نشانهی تعهد است.
-
.0045.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 16:54
جهان تصویر من است که چشمان تو به نقش کشیده است بر هُرم پریشان قحطی
-
.0044.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 16:54
نگاهت، رنگِ گلی است بهباغی که با فاجعه تبر سودا شده است.
-
.0043.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 16:53
ما ایمان ِ خویش را در اضطرابِ خاک یافتهایم صورت ِ خود را به خاک آغشته کنیم تا به هوا آلوده نشویم. اضافات: صورت خود را به عشق هم آلوده کنید. کافرم اگر جُو ی زیان بینید.
-
.0042.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 16:52
عطر شراب در چشم، و مخمور کلام در شعر، صلت ِ آسمان؛ باران و قدح کویر؛ تشنگی در کدامین جرعه خواهی آموخت که سخاوت عشق، ترنم ِ آرامش دریاست بر تن خسته کویر؟
-
.0041.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 16:51
من در این جهان به آوارگی یله شدهام و آواز شادمانهی خویش را میخوانم اگرچه آواز ممنوع است. و هنوز نفس میکشم اگرچه نمادهای اخطار هوا را ممنوع کرده است. و هنوز دست میسایم بر این برگهی خندان اگرچه جنگل را با تابوت و تبر سودا کردهاند. و هنوز دوست میدارم جُستنات را اگرچه عنکبوت خسته دوست داشتن را در پیله حقد پنهان...
-
.0040.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 16:49
یکی بود، یکی نیود تلخترین آغاز یک قصه بود.
-
.0039.
شنبه 17 تیرماه سال 1391 16:46
اندوه آب و ماه را دستانِ آمرزشی از شانههایم سِتُرد که هراسِ کوچکِ حیات را با عشق آشنا میکرد.
-
.0038.
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 16:56
آسمان دیواری بیانتهاست آبی و صُلب وقتی خسیس است و بیرحم و نه اشکی دارد و نه پروازی.
-
.0037.
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 16:14
کسی هست به دورترین نام ممکن که روزی خواهد آمد و بر سر مزارت به سنگ خواهد زد که: «بیدار شو دیدی آمدم.»
-
.0036.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 20:36
باژگونه بهسان ِ شبکوران ِ درد در انتهای ِ حُزنی تاریک آونگ خاموشی ِ خویشم.
-
.0035.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 20:32
دل به آسمان سپردم آسمان مرا بارید.
-
.0034.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:44
برای میم میدانم گیسویی بلند داری که شب را در تمام زندگیام ممتد میکند. شاید این طرح تازهای از آرامش باشد.
-
.0033.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:43
چراغی که به دل رواست بر همه عالم رواست.
-
.0032.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:42
یادت همواره بوده است در طراوت دستانی که گذر رود را هاشور میزند. تو رودی که میروی و نمیمانی. -
-
.0031.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:41
پلکت را همچون لبی بگشا بگذار نگاهت سخن گوید.
-
.0030.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:39
حقیقت باد را آنگاه در مییابیم که از آغوشهای تهی بر گذرد.
-
.0029.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:36
به چیدن فلک بر آمدم سیارهای شدم کوچک در کهکشان نسبیت زمان و مکان به فتح چندباره آسمان بر آمدم پس زمین ریگی شد در دستانم کهکشان رهنُمایی در مسیرم ننهاد و آسمان نیز برکتش را از من گرفت. اینک به فتح او بر آمدهام.
-
.0028.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:34
کاش چشمها در آینهها میماند... حتا اگر هزار تکهاش میکردی هزار چشم میماند... هزاران چشمهی معصوم.
-
.0027.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:32
هنگام که میگوید: «خوشبختم» به هزار قناری شاد ماند، آزاد و رها به گذر شهابی به آنی ماند؛ در چشمانم که در ظلمت این جهان روشن میشود.
-
.0026.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:31
بیا! تا ترانه شادی از اندوه بخوانیم بیا! تا صراحت آن داس تلخ را به هلال ماهی نو تعبیر کنیم و سرمای درون را به خنکای جرعهای که قمریهای تابستان مینوشند بیا! تا از غوغای برگ و رنگ از مَدٌ بزرگوار روح که چون مِه بر زمین تن میکشاند و چون آهی - درین روشنای محدود- بر حسرت ستاره بر میکشد. * بیا تا روشنتر از مشعل ایمانی...
-
.0025.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:30
ترنمی برای شادی دستانم امروز میزبان قناری شادی بود که بر طلای برشتهی گندمزار دانههای باران را آواز میخواند.
-
.0024.
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 18:30
بودن یا نبودن؟ مسئله این نیست زیرا که بودن تمشیتی است ماندگار و نبودن مشیتی است بر دوام